قَالَ ? : فَانْصَرِفُوا رَاشِدِینَ کَامِلِینَ؛ فَانْصَرَفُوا.
سپس امام ? فرمود: اکنون با کمال معرفت و عقل برگردید! و آنان نیز برخاستند و رفتند.
قَالَ جَابِرٌ: قُلْتُ: سَیِّدِی، وَ کُلُّ مَنْ لَا یَعْرِفُ هَذَا الْأَمْرَ عَلَى الْوَجْهِ الَّذِی صَنَعْتَهُ وَ بَیَّنْتَهُ إِلَّا أَنَّ عِنْدَهُ مَحَبَّةً وَ یَقُولُ بِفَضْلِکُمْ وَ یَتَبَرَّأُ مِنْ أَعْدَائِکُمْ مَا یَکُونُ حَالُهُ؟
جابر گوید عرض کردم: آقای من! تمام کسانی که این مسأله [یعنی معرفت و ولایت شما] را به صورتی که توضیح دادید و تبیین کردید، نمیدانند [و نسبت به آن آگاهی ندارند] ولی محبّت شما را در دل دارند و به فضیلت و برتری شما اقرار و اذعان دارند و از دشمنان شما برائت میجویند، حالشان چگونه است؟
قَالَ ? : یَکُونُ فِی خَیْرٍ إِلَى أَنْ یَبْلُغُوا!
حضرت فرمود: در خیر خواهند بود تا آن که به این درجه از معرفت برسند.
قَالَ جَابِرٌ قُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ بَعْدَ ذَلِکَ شَیْءٌ یُقَصِّرُهُمْ؟
جابر گوید گفتم: ای پسر رسول خدا! آیا پس از این مسأله [یعنی معرفت] هم هنوز چیزی هست که آنان را از [رسیدن به معرفت و ولایت شما] باز دارد [و نسبت به آن تقصیر و کوتاهی داشته باشند؟]
قَالَ ? : نَعَمْ؛ إِذَا قَصَّرُوا فِی حُقُوقِ إِخْوَانِهِمْ وَ لَمْ یُشَارِکُوهُمْ فِی أَمْوَالِهِمْ وَ فِی سِرِّ أُمُورِهِمْ وَ عَلَانِیَتِهِمْ وَ اسْتَبَدُّوا بِحُطَامِ الدُّنْیَا دُونَهُمْ فَهُنَالِکَ یُسْلَبُ الْمَعْرُوفُ وَ یُسْلَخُ مِنْ دُونِهِ سَلْخاً وَ یُصِیبُهُ مِنْ آفَاتِ هَذِهِ الدُّنْیَا وَ بَلَائِهَا مَا لَا یُطِیقُهُ وَ لَا یَحْتَمِلُهُ مِنَ الْأَوْجَاعِ فِی نَفْسِهِ وَ ذَهَابِ مَالِهِ وَ تَشَتُّتِ شَمْلِهِ لِمَا قَصَّرَ فِی بِرِّ إِخْوَانِهِ!
حضرت فرمود: آری؛ وقتی که در حقوق برادرانشان کوتاهی کنند و آنها را در اموال و امور پنهان و آشکار خود شریک نسازند و از نعمتها و مواهب دنیوی فقط خودشان به تنهایی بهرهمند شوند، در این صورت این معرفت از آنان سلب میشود و چنان پوستی [که از حیوان سر بریده شده کنده میشود،] از آنان کنده میشود و در این دنیا به چنان بلاها و آسیبهایی مبتلا میشوند که طاقت و توان تحمّل آنها را ندارند؛ بلاهایی از قبیل بیماری و دردهای جسم و جان و از دست دادن مال و تشویش و پریشانی خاطر [و همّ و غم] که به جهت کوتاهی کردن در ادای حقوقِ برادرانِ خود و نیکی نکردن به آنها به آن مبتلا میشوند!
قَالَ جَابِرٌ: فَاغْتَمَمْتُ وَ اللَّهِ غَمّاً شَدِیداً وَ قُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا حَقُّ الْمُؤْمِنِ عَلَى أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ؟
جابر گوید: به خدا قسم از این سخنان امام بسیار غمگین شدم و گفتم: ای پسر رسول خدا، حق مؤمن بر برادر مؤمنش چیست؟
قَالَ ? : یَفْرَحُ لِفَرَحِهِ إِذَا فَرَحَ وَ یَحْزَنُ لِحُزْنِهِ إِذَا حَزِنَ وَ یُنْفِذُ أُمُورَهُ کُلَّهَا فَیُحَصِّلُهَا وَ لَا یَغْتَمُّ لِشَیْءٍ مِنْ حُطَامِ الدُّنْیَا الْفَانِیَةِ إِلَّا وَاسَاهُ حَتَّى یَجْرِیَانِ فِی الْخَیْرِ وَ الشَّرِّ فِی قَرْنٍ وَاحِدٍ!
امام فرمود: به خاطر شادی او شاد و به جهت اندوه او اندوهگین شود، تمام درخواستهایش را اجابت کند و برای هیچ موردی از متاع دنیای زود گذر غصه دار نشود مگر آن که برای او هم همان را بخواهد تا آن جا با او مواسات نماید که در خوبی و بدی زندگی مثل هم شوند!
قُلْتُ: یَا سَیِّدِی، فَکَیْفَ أَوْجَبَ اللَّهُ کُلَّ هَذَا لِلْمُؤْمِنِ عَلَى أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ؟
جابر گوید عرض کردم: ای آقای من! چگونه خداوند متعال تمام این حقوق را برای مؤمن بر برادر مؤمنش واجب کرده است؟!
قَالَ ? : لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ لَا یَکُونُ أَخَاهُ وَ هُوَ أَحَقُّ بِمَا یَمْلِکُهُ!
حضرت فرمود: برای آن که در دایرهی ولایت ما، مؤمن، برادر أبَوَیْنِی مؤمن محسوب میشود و در صورتی که صاحبِ مال نسبت به برادر مؤمنش به استفادهی از مال خود شایستهتر باشد، دیگر برادرش نخواهد بود!
قَالَ جَابِرٌ: سُبْحَانَ اللَّهِ وَ مَنْ یَقْدِرُ عَلَى ذَلِکَ؟
جابر گوید من عرض کردم: منزّه است خدا! چه کسی میتواند چنین کند؟
قَالَ ? : مَنْ یُرِیدُ أَنْ یَقْرَعَ أَبْوَابَ الْجِنَانِ وَ یُعَانِقَ الْحُورَ الْحِسَانَ وَ یَجْتَمِعَ مَعَنَا فِی دَارِ السَّلَامِ!
حضرت فرمود: کسی که بخواهد درهای بهشت را بکوبد [و وارد شود] و با حوریان زیباروی بهشتی همآغوش شود و همنشین ما در دار السّلام باشد!
قَالَ جَابِرٌ: فَقُلْتُ: هَلَکْتُ وَ اللَّهِ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِأَنِّی قَصَّرْتُ فِی حُقُوقِ إِخْوَانِی وَ لَمْ أَعْلَمْ أَنَّهُ یَلْزَمُنِی عَلَى التَّقْصِیرِ کُلُّ هَذَا وَ لَا عُشْرُهُ وَ أَنَا أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مِمَّا کَانَ مِنِّی مِنَ التَّقْصِیرِ فِی رِعَایَةِ حُقُوقِ إِخْوَانِیَ الْمُؤْمِنِین.
جابر گوید من عرض کردم: ای پسر رسول خدا! به خدا سوگند من هلاک شدهام؛ چون تا کنون در ادای حقوق برادرانم کوتاهی کردهام و نمیدانستم که این کوتاهی موجب این همه مسئولیت و بلا یا یک دهم آن برای من خواهد شد! ای فرزند رسول خدا! به خاطر تمام کوتاهیهایی که از من نسبت به رعایت حقوق برادران مؤمنم سر زده است، به درگاه خداوند متعال توبه میکنم.
مأخذ:
بحار الأنوار، ج 26، تتمة کتاب الإمامة، تتمة أبواب علامات الإمام و صفاته و شرائطه و ینبغی أن ینسب إلیه و ما لا ینبغی، باب14، نادر فی معرفتهم? و فیه ذکر جمل من فضائلهم?، حدیث2، ص 9 تا 17.
قَالَ جَابِرٌ: فَسَأَلْتُهُمْ، فَأَمْسَکُوا وَ سَکَتُوا!
جابر گوید: من نیز پرسش امام را از آنان پرسیدم، ولی باز هم آنها درنگ کرده و ساکت شدند!
قَالَ جَابِرٌ: فَنَظَرَ ? إِلَیَّ وَ قَالَ: یَا جَابِرُ هَذَا مَا أَخْبَرْتُکَ أَنَّهُمْ قَدْ بَقِیَ عَلَیْهِمُ بَقِیَّةٌ!
جابر گوید: [پس از این پرسشها] حضرت رو به من کرد و فرمود: ای جابر! این همان چیزی است که به تو گفته بودم که اینان هنوز [در معرفت ما] کاستیهایی دارند!
فَقُلْتُ لَهُمْ: مَا لَکُمْ مَا تُجِیبُونَ إِمَامَکُمْ؟!
جابر گوید: پس از فرموده امام، من به آنها گفتم: چرا جواب امامتان را نمیدهید؟!
فَسَکَتُوا وَ شَکَوْا!!
آنان باز هم در مقابل پرسش من سکوت کردند و پاسخی ندادند!
فَنَظَرَ ? إِلَیْهِمْ وَ قَالَ: یَا جَابِرُ هَذَا مَا أَخْبَرْتُکَ بِهِ قَدْ بَقِیَتْ عَلَیْهِمْ بَقِیَّةٌ!
سپس امام ? نگاهی به آنان کرد و فرمود: ای جابر! این همان چیزی است که [در باره آنها] به تو گفته بودم که هنوز [در معرفت ما] کاستی دارند!
وَ قَالَ الْبَاقِرُ ? : مَا لَکُمْ لَا تَنْطِقُونَ؟!
و امام باقر ? نیز به آنان فرمود: چرا چیزی نمیگویید؟!
فَنَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ یَتَسَاءَلُونَ قَالُوا: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، لَا عِلْمَ لَنَا فَعَلِّمْنَا!
[در این هنگام] بعضی از آنان به بعضی دیگر نگاهی کرده و از همدیگر سئوال امام را پرسیدند؛ سپس گفتند: ای پسر رسول خدا! ما هیچ نمیدانیم، خودت ما آگاه کن!
قَالَ جَابِرٌ: فَنَظَرَ الْإِمَامُ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ? إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدٍ الْبَاقِرِ ? وَ قَالَ لَهُمْ: مَنْ هَذَا؟
جابر گوید: [پس از این اظهار ادب آنان] امام زین العابدین ? رو به فرزندش امام باقر ? نمود و از آنان پرسید: این کیست؟
قَالُوا: ابْنُکَ!
آنها گفتند: پسرت است!
فَقَالَ? لَهُمْ: مَنْ أَنَا؟
حضرت به آنان فرمود: من کیستم؟!
قَالُوا: أَبُوهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ!
آنان گفتند: شما پدر ایشان، حضرت علی بن الحسین? هستید!
قَالَ جَابِرٌ: فَتَکَلَّمَ? بِکَلَامٍ لَمْ نَفْهَمْ فَإِذَا مُحَمَّدٌ بِصُورَةِ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ إِذَا عَلِیٌّ بِصُورَةِ ابْنِهِ مُحَمَّدٍ!
جابر گوید: [پس از این گفتگوی کوتاه] امام کلماتی بر زبان جاری کرد که ما نفهمیدیم، ناگهان دیدیم که صورت محمد? به شکل پدرش و صورت امام زین العابدین? به شکل محمد باقر? تبدیل شد!
قَالُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ!
آنان با تعجب و حیرت گفتند: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ! معبودی جز الله نیست!
فَقَالَ الْإِمَامُ?: لَا تَعْجَبُوا مِنْ قُدْرَةِ اللَّهِ، أَنَا مُحَمَّدٌ وَ مُحَمَّدٌ أَنَا! وَ قَالَ مُحَمَّدٌ: یَا قَوْمُ لَا تَعْجَبُوا مِنْ أَمْرِ اللَّهِ أَنَا عَلِیٌّ وَ عَلِیٌّ أَنَا وَ کُلُّنَا وَاحِدٌ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ وَ رُوحُنَا مِنْ أَمْرِ اللَّهِ أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ کُلُّنَا مُحَمَّدٌ!
امام فرمود: از قدرت خداوند تعالی تعجب نکنید؛ من محمدم و محمد من است! و محمد باقر علیه السلام فرمود: ای آقایان! از امر خدا تعجب نکنید؛ چرا که من علیّم و علیّ من است و همه ما یکی هستیم و از یک نوریم و روح ما از امرِ خدا است؛ اوّلِ ما محمّد است و اوسطِ ما محمّد است و آخِر ما نیز محمّد است و همه ما محمّدیم!
قَالَ جَابِرٌ: فَلَمَّا سَمِعُوا ذَلِکَ خَرُّوا لِوُجُوهِهِمْ سُجَّداً وَ هُمْ یَقُولُونَ: آمَنَّا بِوَلَایَتِکُمْ وَ بِسِرِّکُمْ وَ بِعَلَانِیَتِکُمْ وَ أَقْرَرْنَا بِخَصَائِصِکُمْ
جابر گوید: آنان چون این سخنان را شنیدند با صورت به سجده افتادند در حالی که میگفتند: ما به ولایت شما و مخفی و آشکارتان ایمان آوردیم و به فضایل [ویژه] شما اقرار کردیم!
فَقَالَ الْإِمَامُ زَیْنُ الْعَابِدِینَ?: یَا قَوْمُ ارْفَعُوا رُءُوسَکُمْ فَأَنْتُمُ الْآنَ الْعَارِفُونَ الْفَائِزُونَ الْمُسْتَبْصِرُونَ وَ أَنْتُمُ الْکَامِلُونَ الْبَالِغُونَ. اللَّهَ اللَّهَ لَا تُطْلِعُوا أَحَداً مِنَ الْمُقَصِّرِینَ الْمُسْتَضْعَفِینَ عَلَى مَا رَأَیْتُمْ مِنِّی وَ مِنْ مُحَمَّدٍ فَیُشَنِّعُوا عَلَیْکُمْ وَ یُکَذِّبُوکُمْ!
پس از این اقرار آنان، امام زین العابدین? فرمود: ای آقایان! سر بردارید! اکنون شما به معرفت و فوز بار یافتید و هدایت شدید؛ چرا که شما اکنون به معرفت ما نایل گشتید و کامل شدید. البته مبادا کسی از مقصّران و ضعیف نگهداشتهشدگان در معرفت ما را بر آن چه از من و پسرم محمد دیدید، آگاه کنید؛ زیرا بر شما عیب میگیرند و تکذیبتان میکنند!
قَالُوا: سَمِعْنا وَ أَطَعْنا.
آنان گفتند: به گوش جان میشنویم و اطاعت میکنیم!
قُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَنِ الْمُقَصِّرُ؟
عرض کردم: ای پسر رسول خدا! مقصِّر کیست؟
قَالَ ? : الَّذِینَ قَصَّرُوا فِی مَعْرِفَةِ الْأَئِمَّةِ وَ عَنْ مَعْرِفَةِ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ أَمْرِهِ وَ رُوحِهِ.
امام فرمود: کسانی هستند که در معرفت ائمه ? و معرفت آن چه خدا از «امر» و «روحش» بر آنان واجب کرده است، کوتاهی میکنند!
قُلْتُ: یَا سَیِّدِی وَ مَا مَعْرِفَةُ رُوحِهِ؟
عرض کردم: ای آقای من، معرفت روح خدا یعنی چه؟
قَالَ ? : أَنْ یُعْرَفَ کُلُّ مَنْ خَصَّهُ اللَّهُ تَعَالَى بِالرُّوحِ فَقَدْ فَوَّضَ إِلَیْهِ أَمْرَهُ یَخْلُقُ بِإِذْنِهِ وَ یُحْیِی بِإِذْنِهِ وَ یَعْلَمُ الْغَیْرَ مَا فِی الضَّمَائِرِ وَ یَعْلَمُ مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ ذَلِکَ أَنَّ هَذَا الرُّوحَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى فَمَنْ خَصَّهُ اللَّهُ تَعَالَى بِهَذَا الرُّوحِ فَهَذَا کَامِلٌ غَیْرُ نَاقِصٍ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ بِإِذْنِ اللَّهِ یَسِیرُ مِنَ الْمَشْرِقِ إِلَى الْمَغْرِبِ فِی لَحْظَةٍ وَاحِدَةٍ یَعْرُجُ بِهِ إِلَى السَّمَاءِ وَ یَنْزِلُ بِهِ إِلَى الْأَرْضِ وَ یَفْعَلُ مَا شَاءَ وَ أَرَادَ.
حضرت فرمود: [معرف روح خدا] آن است که دانسته شود که هر کسی که خداوند تعالی او را به «روح» ویژه ساخته است، امور را به او واگذار نموده است؛ چنان که به اذن او میآفریند و به اذن او حیات میبخشد و از ضمیر و باطن دیگران آگاه است و از آن چه تا کنون بوده و اکنون هست و تا قیامت خواهد شد آگاه و با خبر است. پس کسی که خدا او را به این روح مخصوص گردانیده، چنین کسی موجودی کامل و بینقص است که هر چه بخواهد به اذن خدا انجام میدهد؛ در یک لحظه از مشرق به مغرب میرود و در یک لحظه به آسمان عروج مینماید و بر زمین فرود میآید و هر چه بخواهد و اراده کند، انجام میدهد.
قُلْتُ: یَا سَیِّدِی أَوْجِدْنِی بَیَانَ هَذَا الرُّوحِ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى وَ إِنَّهُ مِنْ أَمْرٍ خَصَّهُ اللَّهُ تَعَالَى بِمُحَمَّدٍ ? ؟
عرض کردم: ای آقای من! بیان این روح و این که از اختصاصات محمد ? [و آل او] است، را از کتاب خدا به من نشان بده.
قَالَ ? : نَعَمِ، اقْرَأْ هَذِهِ الْآیَةَ
«وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا ...» (شورى / 52) و قَوْلُهُ تَعَالَى: «... أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ...» (مجادله / 22)
حضرت فرمود: آری؛ این آیه را بخوان که میفرماید:
«همین گونه ما روح خود را به فرمان خویش برای وحی به تو فرستادیم و پیش از آن نه دانستی کتاب خدا چیست و نه فهم کردی که راه ایمان و شرع کدام است و لیکن ما آن کتاب و شرع را نور گردانیدیم که هر کس از بندگان خود را بخواهیم به آن نور هدایت میکنیم ...»
و نیز این آیه را بخوان که میفرماید:
«... آنانند که خدا بر دلهایشان نور ایمان نگاشت و به روح قدس الهی آنها را مؤیّد و منصور گردانید ...»
قُلْتُ: فَرَّجَ اللَّهُ عَنْکَ کَمَا فَرَّجْتَ عَنِّی وَ وَفَّقْتَنِی عَلَى مَعْرِفَةِ الرُّوحِ وَ الْأَمْرِ؛ ثُمَّ قُلْتُ: یَا سَیِّدِی - صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ - فَأَکْثَرُ الشِّیعَةِ مُقَصِّرُونَ وَ أَنَا مَا أَعْرِفُ مِنْ أَصْحَابِی عَلَى هَذِهِ الصِّفَةِ وَاحِداً!
عرض کردم: خدا گره از کارت بگشاید چنان که گره از کار من گشودی و مرا بر شناختن «روح» و «امر» توفیق دادی! سپس گفتم: آقای من، درود خدا بر تو باد، بر اساس فرموده شما اکثر شیعیان در این مهم کوتاهی میکنند (و مقصّرند)؛ تا آن جا که من در بین دوستانم حتی یک نفر را هم سراغ ندارم که دارای این صفت [معرفت] باشد!
قَالَ ? : یَا جَابِرُ فَإِنْ لَمْ تَعْرِفْ مِنْهُمْ أَحَداً فَإِنِّی أَعْرَفُ مِنْهُمْ نَفَراً قَلَائِلَ یَأْتُونَ وَ یُسَلِّمُونَ وَ یَتَعَلَّمُونَ مِنِّی سِرَّنَا وَ مَکْنُونَنَا وَ بَاطِنَ عُلُومِنَا!
حضرت فرمود: ای جابر! اگر چه تو هیچ کس را بدین ویژگی نمیشناسی، ولی من افراد اندکی را میشناسم که به نزد من میآیند و از اسرار و علوم غیبی و باطنی ما چیزهایی را از من فرا میگیرند!
قُلْتُ: إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ وَ أَصْحَابَهُ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الصِّفَةِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى وَ ذَلِکَ أَنِّی سَمِعْتُ مِنْهُمْ سِرّاً مِنْ أَسْرَارِکُمْ وَ بَاطِناً مِنْ عُلُومِکُمْ وَ لَا أَظُنُّ إِلَّا وَ قَدْ کَمَلُوا وَ بَلَغُوا.
عرض کردم: فلانی پسر فلانی و دوستان و همنشینانش إن شاء الله بر این ویژگی هستند؛ چون گاهی از آنان سرّی از اسرار و علمی از علوم باطنی شما را شنیدهام؛ به همین خاطر فکر میکنم که اینان کامل شدهاند و [به معرفت شما] رسیدهاند.
قَالَ ? : یَا جَابِرُ ادْعُهُمْ غَداً وَ أَحْضِرْهُمْ مَعَکَ!
حضرت فرمود: فردا بیا و آنها را هم دعوت کن و همراه خود بیاور!
قَالَ جَابِرُ: فَأَحْضَرْتُهُمْ مِنَ الْغَدِ فَسَلَّمُوا عَلَى الْإِمَامِ ? وَ بَجَّلُوهُ وَ وَقَّرُوهُ وَ وَقَفُوا بَیْنَ یَدَیْهِ.
جابر گوید: فردا آنها را هم با خود به حضور امام ? بردم. آنان بر امام ? سلام کردند و او را تعظیم و تکریم کردند و مؤدبانه در پیشگاه آن بزرگوار ایستادند.
فَقَالَ?: یَا جَابِرُ، أَمَا إِنَّهُمْ إِخْوَانُکَ وَ قَدْ بَقِیَتْ عَلَیْهِمْ بَقِیَّةٌ أَ تُقِرُّونَ أَیُّهَا النَّفَرُ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَفْعَلُ ما یَشاءُ وَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ وَ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ وَ لَا رَادَّ لِقَضَائِهِ وَ لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ.
حضرت فرمود: ای جابر، این برادران تو، هنوز [در معرفت و ولایت] کاستی دارند! [سپس رو به آنان نمود و فرمود:] آیا شما اقرار میکنید که خداوند تعالی هر چه بخواهد انجام میدهد و به آن چه اراده نماید، حکم میکند و هیچ کس نمیتواند حکم او را تغییر دهد و قضای او را رد کند و او بر هر چه میکند باز خواست نمیشود، ولی خلق از کردارشان بازخواست میشوند؟
قَالُوا: نَعَمْ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ وَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ.
آنان گفتند: آری، به یقین خداوند تعالی هر بخواهد انجام میدهد و به هر چه اراده نماید حکم میکند.
قُلْتُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ قَدِ اسْتَبْصَرُوا وَ عَرَفُوا وَ بَلَغُوا
جابر گوید: با خود گفتم: الحمد لله که اینان بصیرت یافتند و [حق و ولایت را] شناختند و کامل شدند!
قَالَ?: یَا جَابِرُ، لَا تَعْجَلْ بِمَا لَا تَعْلَمُ! فَبَقِیتُ مُتَحَیِّراً!
امام [در پاسخ تصوّر من] فرمود: ای جابر، در آن چه نمیدانی تعجیل نکن! و من حیرتزده و مبهوت ماندم!
فَقَالَ?: سَلْهُمْ: هَلْ یَقْدِرُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ أَنْ یَصِیرَ صُورَةَ ابْنِهِ مُحَمَّدٍ؟
سپس حضرت به من فرمود: از آنان بپرس که آیا علی بن حسین _ امام سجاد? _ میتواند صورتش را به شکل پسرش محمد? در آورد؟
قَالَ جَابِرٌ: فَسَأَلْتُهُمْ، فَأَمْسَکُوا وَ سَکَتُوا!
جابر گوید: من از آنان سئوال امام را پرسیدم، ولی آنها درنگ کردند و ساکت شدند!
قَالَ?: یَا جَابِرُ سَلْهُمْ «هَلْ یَقْدِرُ مُحَمَّدٌ أَنْ یَصِیرَ بِصُورَتِی؟»
حضرت فرمود: ای جابر، از آنان بپرس که آیا محمد _ امام باقر? _ میتواند به شکل من درآید؟
قَالَ جَابِرٌ: ثُمَّ اسْتَقْبَلَهُ أَمِیرُ الْمَدِینَةِ رَاکِباً وَ حَوَالَیْهِ حُرَّاسُهُ وَ هُمْ یُنَادُونَ فِی النَّاسِ: مَعَاشِرَ النَّاسِ! احْضُرُوا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ? عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ? وَ تَقَرَّبُوا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ لَعَلَّ اللَّهَ یَصْرِفُ عَنْکُمُ الْعَذَابَ فَلَمَّا بَصُرُوا بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ ? تَبَادَرُوا نَحْوَهُ وَ قَالُوا: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، أَ مَا تَرَى مَا نَزَلَ بِأُمَّةِ جَدِّکَ مُحَمَّدٍ ? هَلَکُوا وَ فَنُوا عَنْ آخِرِهِمْ؟! أَیْنَ أَبُوکَ حَتَّى نَسْأَلَهُ أَنْ یَخْرُجَ إِلَى الْمَسْجِدِ وَ نَتَقَرَّبَ بِهِ إِلَى اللَّهِ لِیَرْفَعَ اللَّهُ بِهِ عَنْ أُمَّةِ جَدِّکَ هَذَا الْبَلَاءَ؟
جابر گوید: سپس امیر مدینه به طرف امام آمد در حالی که محافظانش گرداگرد او بودند و در بین مردم فریاد میزدند: ای مردم! به حضور پسر رسول خدا ? علی بن الحسین ? بروید و به واسطه او در پیشگاه خداوند عزّ و جلّ تقرّب بجویید، شاید خدا به آبروی او عذاب را از شما بردارد! و هنگامی که چشمشان به امام باقر ? افتاد، بیدرنگ به سویش آمدند و گفتند: ای پسر رسول خدا! آیا نمیبینی که چه بلایی بر امّت جدّت محمد ? نازل شده است و همه هلاک و نابود شدهاند؟! پدرت کجاست تا از او بخواهیم که به مسجد درآید و ما به آبروی او در پیشگاه خدا تقرّب بجوییم تا خدا این بلا را از امّت جدّت برطرف کند؟
قَالَ لَهُمْ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ? : یَفْعَلُ اللَّهُ تَعَالَى إِنْ شَاءَ اللَّهُ. أَصْلِحُوا أَنْفُسَکُمْ وَ عَلَیْکُمْ بِالتَّضَرُّعِ وَ التَّوْبَةِ وَ الْوَرَعِ وَ النَّهْیِ عَمَّا أَنْتُمْ عَلَیْهِ فَإِنَّهُ لَا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ.
امام باقر ? در جوابشان فرمود: ان شاء الله این کار را میکند! خودتان را اصلاح کنید و به تضرّع و توبه و پارسایی و پرهیز از آن چه انجام میدهید، مبادرت کنید؛ زیرا از مکر خدا [آزمایش و مجازات خدا] جز مردم زیانکار [و مغرور] کسی غافل نمیشود!
قَالَ جَابِرٌ: فَأَتَیْنَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ? وَ هُوَ یُصَلِّی؛ فَانْتَظَرْنَاهُ حَتَّى فَرَغَ مِنْ صَلَاتِهِ وَ أَقْبَلَ عَلَیْنَا فَقَالَ ?: یَا مُحَمَّدُ مَا خَبَرُ النَّاسِ؟
جابر گوید: پس [از این گفتگو] به حضور امام علی بن الحسین زین العابدین? شرفیاب شدیم در حالی که ایشان مشغول نماز بود؛ منتظر شدیم تا از نمازش فارغ شد و رو به ما کرد و فرمود: ای محمد، مردم در چه حالند؟
فَقَالَ?: ذَلِکَ لَقَدْ رَأَى مِنْ قُدْرَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا لَا زَالَ مُتَعَجِّباً مِنْهَا! قَالَ جَابِرٌ: إِنَّ سُلْطَانَهُمْ سَأَلَنَا أَنْ نَسْأَلَکَ أَنْ تَحْضُرَ إِلَى الْمَسْجِدِ حَتَّى یَجْتَمِعَ النَّاسُ یَدْعُونَ وَ یَتَضَرَّعُونَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَسْأَلُونَهُ الْإِقَالَةَ!
امام باقر? فرمود: جابر از قدرت خداوند عزّ و جلّ چیزی دید که هنوز از آن در تعجب است!
جابر گوید: من عرض کردم: امیرشان از ما درخواست کرد که از شما بخواهیم تا در مسجد حاضر شوی تا مردم [در حضور شما] جمع شوند و دعا کنند و به درگاه الهی تضرّع کنند و از او آمرزش بخواهند!
قَالَ جَابِرٌ: فَتَبَسَّمَ? ثُمَّ تَلَا: «... أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتیکُمْ رُسُلُکُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا بَلى قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْکافِرینَ إِلاَّ فی ضَلالٍ» (غافر/50) «وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْءٍ قُبُلاً ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ» (انعام / 111)
جابر گوید: حضرت تبسّمی کرد، سپس این آیات را تلاوت فرمود:
«آیا پیامبران شما با معجزات و ادلّه روشن (هدایت) نیامدند؟ دوزخیان گویند: آری، آمدند (ما پیروی آنان نکردیم و بدین روز سیاه افتادیم) پس خازنان جهنّم گویند: اینک هر چه میخواهید دعا (و ناله) کنید که دعای کافران جز بر زیانشان نخواهد بود!»
«و چنان در کفر ثابتند که اگر فرشتگان را بر آنها فرستیم و مردگان را بر آنها برانگیزیم باز هم ایمان نخواهند آورد، مگر به مشیّت خدا، لیکن اکثر مردم (مشیّت نافذ حق را) نمیدانند.»
فَقُلْتُ: سَیِّدِی الْعَجْبُ أَنَّهُمْ لَا یَدْرُونَ مِنْ أَیْنَ أُتُوا!
جابر گوید: عرض کردم: ای آقای من! عجیب آن که اینان هنوز نمیدانند که چرا این بلا بر آنان نازل شده است!
قَالَ?: أَجَلْ ثُمَّ تَلَا: «... فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ» (اعراف / 51)
امام? در پاسخ من این آیه را تلاوت فرمود:
«امروز ما هم آنها را به رحمت در نظر نمیآوریم، چنان که آنان چنین روزشان را به خاطر نیاوردند و آیات ما را انکار کردند.»
وَ هِیَ وَ اللَّهِ آیَاتُنَا وَ هَذِهِ أَحَدُهَا وَ هِیَ وَ اللَّهِ وَلَایَتُنَا، یَا جَابِرُ! مَا تَقُولُ فِی قَوْمٍ أَمَاتُوا سُنَّتَنَا وَ تَوَالَوْا أَعْدَاءَنَا وَ انْتَهَکُوا حُرْمَتَنَا فَظَلَمُونَا وَ غَصَبُونَا وَ أَحْیَوْا سُنَنَ الظَّالِمِینَ وَ سَارُوا بِسِیرَةِ الْفَاسِقِینَ؟!
به خدا قسم اینها نشانههای ما است و به خدا سوگند که اینها ولایت ما است! ای جابر، چه میگویی در باره مردمی که سنّت ما را میراندند و و ولایت دشمنان ما را پذیرفتند و حرمت ما را شکستند؛ پس به ما ظلم کردند و [حقّ] ما را غصب کردند و سنّتهای ستمکاران را احیا کردند و به روش فاسقان عمل نمودند!
قَالَ جَابِرٌ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی مَنَّ عَلَیَّ بِمَعْرِفَتِکُمْ وَ أَلْهَمَنِی فَضْلَکُمْ وَ وَفَّقَنِی لِطَاعَتِکُمْ و مُوَالَاةَ مَوَالِیکُمْ وَ مُعَادَاةَ أَعْدَائِکُمْ.
جابر گوید [پس از این سخنان حضرت] من گفتم: سپاس خدای را که بر من با معرفت شما منّت نهاد و فضیلت شما را به من الهام نمود و به اطاعت شما و دوستی با دوستانتان و دشمنی با دشمنانتان توفیقم داد.
قَالَ? یَا جَابِرُ أَ وَ تَدْرِی مَا الْمَعْرِفَةُ؟ الْمَعْرِفَةُ إِثْبَاتُ التَّوْحِیدِ أَوَّلًا، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْمَعَانِی ثَانِیاً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْأَبْوَابِ ثَالِثاً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْأَنَامِ رَابِعاً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْأَرْکَانِ خَامِساً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ النُّقَبَاءِ سَادِساً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ النُّجَبَاءِ سَابِعاً وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً» (کهف / 109)
حضرت فرمود: ای جابر، آیا میدانی معرفت [ما] چیست؟ معرفت [ما] اول اثبات توحید است و دوم شناخت معانی [اسماء خدای تعالی] است و سوم شناختن ابواب است و چهارم شناختن مردم است و پنجم شناختن ارکان است و ششم شناختن نقیبان است و هفتم شناختن نجیبان است و این معنای این سخن خداوند تعالی است که میفرماید:
«اگر دریا برای نوشتن کلمات پروردگار من مرکب شود پیش از آن که کلمات الهی به آخر رسد دریا خشک خواهد شد، هر چند دریایی دیگر باز به آن ضمیمه کنند»
وَ تَلَا أَیْضاً:
«وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» (لقمان / 27)
و باز هم تلاوت فرمود:
«و اگر هر درخت روی زمین قلم شود و آب دریا به اضافه هفت دریای دیگر مرکب گردد، باز هم نگارش کلمات خدا ناتمام میماند که همانا خدا را اقتدار [بینهایت] و حکمت [بیپایان] است.»
یَا جَابِرُ إِثْبَاتُ التَّوْحِیدِ وَ مَعْرِفَةُ الْمَعَانِی أَمَّا إِثْبَاتُ التَّوْحِیدِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ الْقَدِیمِ الْغَائِبِ الَّذِی «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ» وَ هُوَ غَیْبٌ بَاطِنٌ سَتُدْرِکُهُ کَمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ وَ أَمَّا الْمَعَانِی فَنَحْنُ مَعَانِیهِ وَ مَظَاهِرُهُ فِیکُمْ اخْتَرَعَنَا مِنْ نُورِ ذَاتِهِ وَ فَوَّضَ إِلَیْنَا أُمُورَ عِبَادِهِ فَنَحْنُ نَفْعَلُ بِإِذْنِهِ مَا نَشَاءُ وَ نَحْنُ إِذَا شِئْنَا شَاءَ اللَّهُ وَ إِذَا أَرَدْنَا أَرَادَ اللَّهُ وَ نَحْنُ أَحَلَّنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هَذَا الْمَحَلَّ وَ اصْطَفَانَا مِنْ بَیْنِ عِبَادِهِ وَ جَعَلَنَا حُجَّتَهُ فِی بِلَادِهِ فَمَنْ أَنْکَرَ شَیْئاً وَ رَدَّهُ فَقَدْ رَدَّ عَلَى اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ وَ کَفَرَ بِآیَاتِهِ وَ أَنْبِیَائِهِ وَ رُسُلِهِ. یَا جَابِرُ مَنْ عَرَفَ اللَّهَ تَعَالَى بِهَذِهِ الصِّفَةِ فَقَدْ أَثْبَتَ التَّوْحِیدَ لِأَنَّ هَذِهِ الصِّفَةَ مُوَافِقَةٌ لِمَا فِی الْکِتَابِ الْمُنْزَلِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ» (انعام / 103) وَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ» (انبیا / 23)
ای جابر، اثبات توحید و معرفتِ معانی [را برایت توضیح میدهم]؛ اما اثبات توحید، شناختن خدای قدیم و دارای غیبی است که چشمها او را نمیبینند و او چشمها را میبیند و او لطیف و آگاه است. و او غیب و باطن است و چنان که خودش را توصیف نموده است، او را خواهی یافت!
و اما معانی؛ پس ما معانی و مظاهر او در میان شما هستیم که خدا ما را از نور ذاتش ابداع نمود و امور بندگانش را به ما واگزار کرد؛ پس ما آن چه بخواهیم، به اذن او انجام میدهیم و ما چنانیم که هر گاه ما [چیزی را] بخواهیم، خدا [آن را] خواسته و هر گاه ما چیزی را اراده کنیم، خدا [آن را] اراده کرده و خدا ما را بدین جایگاه نشانده است و از میان بندگانش ما را برگزیده است و حجت خود در بلادش قرار داده است. پس هر کس چیزی از این مقامات و فضایل ما را انکار و رد کند، خداوند تعالی را رد کرده است و به آیات و انبیا و رسولانش کفر ورزیده است.
ای جابر! هر کس خدا را به این صفت بشناسد، به یقین توحید را به اثبات رسانده است؛ زیرا این صفت موافق با چیزی است که در قرآن نازل شده است؛ آن جا که فرموده است:
«او را هیچ چشمی درک نمیکند و حال آن که او بینندگان را میبیند و او نامرئی و به همه چیز آگاه است»
و آن جا که فرموده است:
«و او بر هر چه میکند (حاکم مطلق است) و باز خواست نشود، ولی خلق از کردارشان بازخواست میشوند»
قَالَ جَابِرٌ: یَا سَیِّدِی، مَا أَقَلَّ أَصْحَابِی!!
جابر گوید عرض کردم: ای آقای من! چقدر یاران، همراهان و همفکران من [در معرفت شما] اندکند!
قَالَ?: هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ أَ تَدْرِی کَمْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ مِنْ أَصْحَابِکَ؟
حضرت فرمود: هیهات، هیهات، آیا میدانی همفکران تو بر روی زمین چه مقدارند؟
قُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ کُنْتُ أَظُنُّ فِی کُلِّ بَلْدَةٍ مَا بَیْنَ الْمِائَةِ إِلَى الْمِائَتَیْنِ وَ فِی کُلِّ مَا بَیْنَ الْأَلْفِ إِلَى الْأَلْفَیْنِ بَلْ کُنْتُ أَظُنُّ أَکْثَرَ مِنْ مِائَةِ أَلْفٍ فِی أَطْرَافِ الْأَرْضِ وَ نَوَاحِیهِ!
عرض کردم: ای پسر رسول خدا! گمان میکنم همفکران من [در معرفت شما] در هر شهری در حدود صد تا دویست نفر و در تمام شهرهای اطراف در حدود هزار تا دو هزار نفر باشند و تصوّر میکنم که در تمام کره زمین بیش از صد هزار نفر باشند.
قَالَ?: یَا جَابِرُ، خَالِفْ ظَنَّکَ وَ قَصِّرْ رَأْیَکَ! أُولَئِکَ الْمُقَصِّرُونَ وَ لَیْسُوا لَکَ بِأَصْحَابٍ!!
حضرت فرمود: ای جابر! از گمانت دست بردار و این تصوّر را رها کن! اینان که تو همفکرشان میپنداری [در ولایت و معرفت ما] مقصِّرند و همفکر و همراه تو [در معرفت و ولایت پذیری] نیستند!
فَقَالَ ?ِ : قِفْ یَا جَابِرُ. فَوَقَفْتُ فَحَرَّکَ الْخَیْطَ تَحْرِیکاً لَیِّناً فَمَا ظَنَنْتُ أَنَّهُ حَرَّکَهُ مِنْ لِینِهِ ثُمَّ قَالَ ? : نَاوِلْنِی طَرَفَ الْخَیْطِ. قَالَ: فَنَاوَلْتُهُ فَقُلْتُ: مَا فَعَلْتَ بِهِ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَ ? : وَیْحَکَ اخْرُجْ إِلَى النَّاسِ وَ انْظُرْ مَا حَالُهُمْ!
سپس امام فرمود: ای جابر، [کافی است، سر جایت] بایست! من نیز ایستادم. سپس امام آن نخ را به آرامی حرکت داد چنان که من گمان کردم که هیچ حرکتی نکرد! آن گاه فرمود: آن طرف نخ را به من بده. من سر نخ را به آن بزرگوار دادم و با تعجّب عرض کردم: ای پسر رسول خدا، شما که آن را حرکتی ندادی!! امام فرمود: وای بر تو! به بیرون از مسجد به طرف مردم برو و حال آنها را ببین!
قَالَ جَابِرُ: فَخَرَجْتُ مِنَ الْمَسْجِدِ فَإِذَا صِیَاحٌ وَ وَلْوَلَةٌ مِنْ کُلِّ نَاحِیَةٍ وَ زَاوِیَةٍ وَ إِذَا زَلْزَلَةٌ وَ هَدَّةٌ وَ رَجْفَةٌ وَ إِذَا الْهَدَّةُ أَخْرَبَتْ عَامَّةَ دُورِ الْمَدِینَةِ وَ هَلَکَ تَحْتَهَا أَکْثَرُ مِنْ ثَلَاثِینَ أَلْفَ رَجُلٍ وَ امْرَأَةٍ وَ إِذَا بِخَلْقٍ یَخْرُجُونَ مِنَ السِّکَکِ لَهُمْ بُکَاءٌ وَ عَوِیلٌ وَ ضَوْضَاةٌ وَ رَنَّةٌ شَدِیدَةٌ وَ هُمْ یَقُولُونَ: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ قَدْ قَامَتِ السَّاعَةُ وَ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ وَ هَلَکَ النَّاسُ» وَ آخَرُونَ یَقُولُونَ: «الزَّلْزَلَةُ وَ الْهَدَّةُ» وَ آخَرُونَ یَقُولُونَ: «الرَّجْفَةُ وَ الْقِیَامَةُ هَلَکَ فِیهَا عَامَّةُ النَّاسِ» وَ إِذَا أُنَاسٌ قَدْ أَقْبَلُوا یَبْکُونَ یُرِیدُونَ الْمَسْجِدَ وَ بَعْضُهُمْ یَقُولُونَ لِبَعْضٍ: «کَیْفَ لَا یُخْسَفُ بِنَا وَ قَدْ تَرَکْنَا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ ظَهَرَ الْفِسْقُ وَ الْفُجُورُ وَ کَثُرَ الزِّنَا وَ الرِّبَا وَ شُرْبُ الْخَمْرِ وَ اللِّوَاطَةُ وَ اللَّهِ لَیَنْزِلَنَّ بِنَا مَا هُوَ أَشَدُّ مِنْ ذَلِکَ وَ أَعْظَمُ أَوْ نُصْلِحَ أَنْفُسَنَا!»
جابر گوید: پس از سخن حضرت، از مسجد خارج شدم، ناگهان از هر طرف و گوشهای از شهر با فریاد و شیون مواجه شدم؛ دیدم زلزله شده و زمین با تکان و لرزشی همه خانههای مدینه را خراب کرده است و بیش از سی هزار نفر مرد و زن در زیر آوار هلاک شدهاند! در این هنگام گروهی از مردم را دیدم که گریان و نالان و با شیون و زاری از میان کوچهها جلو میآمدند و میگفتند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، حتماً قیامت بر پا شده و واقعه موعود روی داده است و مردم هلاک شدهاند» و گروهی دیگر میگفتند: «زلزله و زمین لرزه است» و گروه دیگری میگفتند: «زمین لرزهی قیامت است و همه مردم هلاک خواهند شد!» در این گیر و دار گروهی را دیدم که گریان به قصد مسجد جلو میآمدند در حالی که بعضی از آنها به بعضی دیگر میگفتند: چطور زمین ما را در خود فرو نبرد در حالی که ما امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردهایم و فسق و فجور در میان ما آشکارا انجام میشود و زنا و ربا و شراب خواری و لواط در میان ما زیاد شده است!! به خدا سوگند اگر ما خود را اصلاح نکنیم بلاهایی بزرگتر و شدیدتر از این بر ما نازل خواهد شد!»
قَالَ جَابِرٌ: فَبَقِیتُ مُتَحَیِّراً أَنْظُرُ إِلَى النَّاسِ یَبْکُونَ وَ یَصِیحُونَ وَ یُوَلْوِلُونَ وَ یَغْدُونَ زُمَراً إِلَى الْمَسْجِدِ فَرَحِمْتُهُمْ حَتَّى وَ اللَّهِ بَکَیْتُ لِبُکَائِهِمْ وَ إِذَا لَا یَدْرُونَ مِنْ أَیْنَ أُتُوا وَ أُخِذُوا فَانْصَرَفْتُ إِلَى الْإِمَامِ الْبَاقِرِ ?ِ وَ قَدِ اجْتَمَعَ النَّاسُ لَهُ وَ هُمْ یَقُولُونَ: «یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا تَرَى مَا نَزَلَ بِنَا بِحَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ ? وَ قَدْ هَلَکَ النَّاسُ وَ مَاتُوا فَادْعُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَنَا!»
جابر گوید: من همچنان با حیرت به مردمی که میگریستند و جیغ میکشیدند و ناله سر میدادند و گروه گروه به سمت مسجد النبی ? در حرکت بودند، نگاه میکردم! چون چنین دیدم دلم برایشان سوخت چنان که با گریه آنان گریستم؛ چون میدیدم که نمیدانند چرا و چگونه به این بلایا گرفتار شدهاند! با مشاهده این وضعیت، به حضور امام باقر ? برگشتم و دیدم که گروهی از مردم اطراف او جمع شدهاند و میگفتند: ای پسر رسول خدا! نمیبینی در حرم رسول خدا چه بلایی بر ما نازل شده است و همه مردم هلاک شدهاند؛ پس از خداوند عزّ و جلّ برای برطرف شدن این بلا از ما، دعا کن!
فَقَالَ ? لَهُمْ: افْزَعُوا إِلَى الصَّلَاةِ وَ الصَّدَقَةِ وَ الدُّعَاءِ! ثُمَّ سَأَلَنِی ? فَقَالَ: یَا جَابِرُ، مَا حَالُ النَّاسِ؟
حضرت فرمود: به نماز و صدقه و دعا پناه بیاورید! سپس از من پرسید و فرمود: ای جابر، مردم در حالی بودند؟
فَقُلْتُ: یَا سَیِّدِی، لَا تَسْأَلْ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ خَرِبَتِ الدُّورُ وَ الْقُصُورُ وَ هَلَکَ النَّاسُ وَ رَأَیْتُهُمْ بِغَیْرِ رَحْمَةٍ فَرَحِمْتُهُمْ!
عرض کردم: ای آقای من! ای پسر رسول خدا، نپرس که خانهها و قصرها ویران و مردم هلاک شدهاند؛ چنان که آنان را سزاوار ترحّم دیدم، پس دلم برایشان سوخت!
فَقَال?: لَا رَحِمَهُمُ اللَّهُ أَبَداً!! أَمَا إِنَّهُ قَدْ بَقِیَ عَلَیْکَ بَقِیَّةٌ لَوْ لَا ذَلِکَ مَا رَحِمْتَ أَعْدَاءَنَا وَ أَعْدَاءَ أَوْلِیَائِنَا!! ثُمَّ قَالَ?: سُحْقاً سُحْقاً، بُعْداً بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ! وَ اللَّهِ لَوْ حَرَّکْتُ الْخَیْطَ أَدْنَى تَحْرِیکَةٍ لَهَلَکُوا أَجْمَعِینَ وَ جَعَلَ أَعْلَاهَا أَسْفَلَهَا وَ لَمْ یَبْقَ دَارٌ وَ لَا قَصْرٌ وَ لَکِنْ أَمَرَنِی سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ أَنْ لَا أُحَرِّکَهُ شَدِیداً ثُمَّ صَعِدَ الْمَنَارَةَ وَ النَّاسُ لَا یَرَوْنَهُ فَنَادَى? بِأَعْلَى صَوْتِهِ: أَلَا أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ!
امام [چون سخنان مرا شنید،] فرمود: خدا هرگز آنان را مورد رحمت خود قرار ندهد! این که برایشان دلسوزی میکنی بدان جهت است که هنوز [در معرفت و ولایت ما] کاستی داری، اگر چنین نبود هرگز بر دشمنانِ ما و دشمنانِ دوستان ما دلسوزی نمیکردی!! سپس فرمود: دورند، دورند، این گروه ستمگر از رحمت پروردگار!! به خدا قسم اگر این نخ را اندکی محکمتر تکان میدادم، همگی هلاک میشدند و شهر کاملاً زیر و رو میشد و هیچ خانه و قصری پا بر جا نمیماند! ولی آقا و مولایم به من فرمان داد که آن را به شدّت حرکت ندهم. سپس از مناره مسجد بالا رفت و در حالی که مردم او را نمیدیدند، با صدای بلندی ندا داد: ای گروه گمراهان تکذیب کننده!
فَظَنَّ النَّاسُ أَنَّهُ صَوْتٌ مِنَ السَّمَاءِ فَخَرُّوا لِوُجُوهِهِمْ وَ طَارَتْ أَفْئِدَتُهُمْ وَ هُمْ یَقُولُونَ فِی سُجُودِهِمْ: الْأَمَانَ الْأَمَانَ فَإِذَا هُمْ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ وَ لَا یَرَوْنَ الشَّخْصَ! ثُمَّ أَشَارَ بِیَدِهِ? وَ أَنَا أَرَاهُ وَ النَّاسُ لَا یَرَوْنَهُ فَزَلْزَلَتِ الْمَدِینَةُ أَیْضاً زَلْزَلَةً خَفِیفَةً لَیْسَتْ کَالْأُولَى وَ تَهَدَّمَتْ فِیهَا دُورَةٌ کَثِیرَةٌ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ: «ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ» (انعام / 146)
مردم چون ندای امام را شنیدند، گمان کردند که صدایی آسمانی است؛ از این رو با صورت به سجده افتادند و دلهایشان از جا کنده شد و در همان حالت میگفتند: «الْأَمَانَ، الْأَمَانَ!» در آن حال آنان آن صدای خدایی را میشندیدند، ولی صاحب آن را نمیدیدند! سپس امام? در حالی که من ایشان را میدیدم و مردم نمیدیدند، با دستان مبارکش [دوباره به آن نخ] اشارهای نمود که با آن اشاره ایشان دوباره مدینه لرزید؛ اگر چه این زلزله به شدّت زلزله قبلی نبود، ولی باز هم خانههای بسیاری ویران گردید. سپس حضرت این آیه را تلاوت فرمود:
«آنان چون ستم کردند، ما آنان را مجازات کردیم»
ثُمَّ تَلَا? بَعْدَ مَا نَزَلَ: «فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمینَ بِبَعیدٍ» (هود 82 و 83) «لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طینٍ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُسْرِفینَ» (ذاریات 33 و 34)
و پس از آن که از مناره به زیر آمد این آیات را تلاوت فرمود:
«چون فرمان قهر ما رسید، دیار آن قوم نابکار را ویران و زیر و زبر ساختیم و مرتّب بر سر آنها از آسمان سنگِ هلاک فرو ریختیم که آن سنگهای بلا که بر سر ستمکاران [فرو میریخت] از امر خدا نشاندار و معیّن بود و البته چنین هلاکتی از ظالمان عالم دور نخواهد بود»
رز«تا آنان و دیارشان را از گل سنگباران کنیم که آن سنگها نزد پروردگارت معین و نشاندار برای ستمکاران است.»
وَ تَلَا?: فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ (نحل / 26)
سپس این آیه را تلاوت فرمود:
«آن کافرانی که پیش از اینان بودند نیز مانند اینان مکرها برای پایمال کردن حق اندیشیدند، لیکن خدا سقف بنای آنها را از پایه ویران کرد و بر سرشان فرو ریخت و عذاب خدا از جایی که نمیفهمیدند آنها را فرا رسید»
قَالَ جَابِرٌ: وَ خَرَجَتِ الْمُخَدَّرَاتُ فِی الزَّلْزَلَةِ الثَّانِیَةِ مِنْ خُدُورِهِنَّ مُکَشَّفَاتِ الرُّءُوسِ وَ إِذَا الْأَطْفَالُ یَبْکُونَ وَ یَصْرُخُونَ فَلَا یَلْتَفِتُ أَحَدٌ!
جابر گوید: در زلزله دوم زنان پرده نشین نیز [از شدت وحشت] سر برهنه از سراپرده خود بیرون زدند و اطفال گریه و شیون میکردند، ولی کسی [به آنان] توجّهی نمیکرد!
فَلَمَّا بَصُرَ الْبَاقِرُ? ضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَى الْخَیْطِ فَجَمَعَهُ فِی کَفِّهِ فَسَکَنَتِ الزَّلْزَلَةُ ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِی وَ النَّاسُ لَا یَرَوْنَهُ وَ خَرَجْنَا مِنَ الْمَسْجِدِ فَإِذَا قَوْمٌ قَدِ اجْتَمَعُوا إِلَى بَابِ حَانُوتِ الْحَدَّادِ وَ هُمْ خَلْقٌ کَثِیرٌ یَقُولُونَ: مَا سَمِعْتُمْ فِی مِثْلِ هَذَا الْمَدَرَةِ مِنَ الْهِمَّةِ! فَقَالَ بَعْضُهُمْ: بَلَى لَهَمْهَمَةٌ کَثِیرَةٌ! وَ قَالَ آخَرُونَ: بَلْ وَ اللَّهِ صَوْتٌ وَ کَلَامٌ وَ صِیَاحٌ کَثِیرٌ وَ لَکُنَّا وَ اللَّهِ لَمْ نَقِفْ عَلَى الْکَلَامِ!
هنگامی که امام باقر? وضعیت آنان را دید، آن نخ را در کف دستش جمع کرد ناگهان زلزله متوقّف شد؛ سپس در حالی که کسی او را نمیدید، دستم را گرفت و از مسجد خارج شدیم که با گروهی از مردم مواجه شدیم که بر در دکان آهنگری اجتماع کرده بودند و میگفتند: تا کنون در این شهر چنین صدایی نشنیده بودید! برخی گفتند: آری، صداهای زیادی بود! و گروه دیگری گفتند: صداها و سخنها و فریادهای زیادی بود، ولی به خدا قسم ما متوجه [معنای] آنها نشدیم!!
قَالَ جَابِرٌ: فَنَظَرَ الْبَاقِرُ? إِلَى قِصَّتِهِمْ ثُمَّ قَالَ: یَا جَابِرُ دَأْبُنَا وَ دَأْبُهُمْ إِذَا بَطِرُوا وَ أَشِرُوا وَ تَمَرَّدُوا وَ بَغَوْا أَرْعَبْنَاهُمْ وَ خَوَّفْنَاهُمْ فَإِذَا ارْتَدَعُوا وَ إِلَّا أَذِنَ اللَّهُ فِی خَسْفِهِمْ
جابر گوید: پس از آن که امام باقر? سخنان آنان را شنید، فرمود: ای جابر، روش ما در برخورد با اینان چنین است که چون طغیان و کفران نعمت و سرکشی و گردنکشی و ستم کنند، آنان را میترسانیم؛ پس اگر ترسان شدند و تغییر کردند، رهایشان میکنیم و در غیر این صورت خدا به فرو بردن آنان در زمین اجازه میدهد!
قَالَ جَابِرٌ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا هَذَا الْخَیْطُ الَّذِی فِیهِ الْأُعْجُوبَةُ؟!
جابر گوید: عرض کردم ای پسر رسول خدا، این نخی که این همه عجایب در آن است، چیست؟!
قَالَ?: هَذِهِ بَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَةُ إِلَیْنَا، یَا جَابِرُ إِنَّ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ مَنْزِلَةً وَ مَکَاناً رَفِیعاً وَ لَوْ لَا نَحْنُ لَمْ یَخْلُقِ اللَّهُ أَرْضاً وَ لَا سَمَاءً وَ لَا جَنَّةً وَ لَا نَاراً وَ لَا شَمْساً وَ لَا قَمَراً وَ لَا بَرّاً وَ لَا بَحْراً وَ لَا سَهْلًا وَ لَا جَبَلًا وَ لَا رَطْباً وَ لَا یَابِساً وَ لَا حُلْواً وَ لَا مُرّاً وَ لَا مَاءً وَ لَا نَبَاتاً وَ لَا شَجَراً اخْتَرَعَنَا اللَّهُ مِنْ نُورِ ذَاتِهِ لَا یُقَاسُ بِنَا بَشَرٌ بِنَا أَنْقَذَکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بِنَا هَدَاکُمُ اللَّهُ وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ دَلَلْنَاکُمْ عَلَى رَبِّکُمْ فَقِفُوا عَلَى أَمْرِنَا وَ نَهْیِنَا وَ لَا تَرُدُّوا کُلَّ مَا وَرَدَ عَلَیْکُمْ مِنَّا فَأَنَا أَکْبَرُ وَ أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ وَ أَرْفَعُ مِنْ جَمِیعِ مَا یَرِدُ عَلَیْکُمْ مَا فَهِمْتُمُوهُ فَاحْمَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ وَ مَا جَهِلْتُمُوهُ فَکِلُوا أَمْرَهُ إِلَیْنَا وَ قُولُوا: أَئِمَّتُنَا أَعْلَمُ بِمَا قَالُوا.
حضرت فرمود: این باقی ماندهای است از آن چه آل موسی و آل هارون? از خود باقی گذاشتهاند که ملائکه آن را برای ما آوردهاند.
ای جابر، ما در نزد خدا منزلت و جایگاه رفیعی داریم؛ چنان که اگر ما نبودیم، خدا نه زمینی میآفرید و نه آسمانی، و نه بهشتی و نه جهنمی، و نه خورشیدی و نه ماهی، و نه خشکی و نه دریایی، و نه دشتی و نه کوهی، و نه تری و نه خشکی، و نه شیرینی و نه تلخی، و نه آبی و نه گیاهی و نه درختی را نمیآفرید. خدا ما را از نور ذاتش آفرید؛ پس هیچ انسانی با ما قابل مقایسه نیست. به واسطه ما خدا شما را از هلاکت نجات داد و به سبب ما شما را هدایت کرد و به خدا سوگند ما شما را به سوی پروردگارتان رهنمون میشویم؛ پس امر و نهی ما را ملتزم شوید و هر چه از [مقامات و فضایل] ما به شما میرسد، هرگز انکار نکنید؛ چرا که ما بزرگتر، عظیمتر، جلیلتر و رفیعتر از تمام آن چه از [فضایل و مقامات] که درباره ما به شما میرسد، هستیم! پس خدا را بر آن چه [از معرفت و فضایل ما] فهمیدهاید و دریافتهاید، سپاس گویید و آن چه را که نمیفهمید و نمیدانید، به ما واگذارید و بگویید: امامان ما به آن چه فرمودهاند، داناترند!
بسم الله الرحمن الرحیم
حدیث زلزله جابر بن یزید جعفی
بحار الأنوار، ج 26، باب14، حدیث2، ص 9 تا 17:
حَدَّثَنِی وَالِدِی أَنَّهُ رَأَى فِی کِتَابٍ عَتِیقٍ، جَمَعَهُ بَعْضُ مُحَدِّثِی أَصْحَابِنَا فِی فَضَائِلِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمَوْصِلِیُّ قَالَ أَخْبَرَنِی أَبِی عَنْ خَالِدٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ وَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سُلَیْمَانَ أَحْمَدُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَعِیدٍ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ
علامه بزرگوار مرحوم ملا محمد باقر مجلسی در کتاب شریف بحار از پدر بزرگوارشان مرحوم ملا محمّد تقی مجلسی نقل میکند که ایشان در کتابی قدیمی که بعضی از محدّثان ما در بارهی فضایل امیر مؤمنان ? جمع آوری کردهاند، به دو سند از جابر جعفی روایتی دیده است که تفصیل آن به شرح زیر است:
قَالَ: لَمَّا أَفْضَتِ الْخِلَافَةُ إِلَى بَنِی أُمَیَّةَ سَفَکُوا فِیهَا الدَّمَ الْحَرَامَ وَ لَعَنُوا فِیهَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ? عَلَى الْمَنَابِرِ أَلْفَ شَهْرٍ وَ تَبَرَّءُوا مِنْهُ وَ اغْتَالُوا الشِّیعَةَ فِی کُلِّ بَلْدَةٍ وَ اسْتَأْصَلُوا بُنْیَانَهُمْ مِنَ الدُّنْیَا لِحُطَامِ دُنْیَاهُمْ فَخَوَّفُوا النَّاسَ فِی الْبُلْدَانِ وَ کُلُّ مَنْ لَمْ یَلْعَنْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ? وَ لَمْ یَتَبَرَّأْ مِنْهُ قَتَلُوهُ کَائِناً مَنْ کَانَ!
جابر بن یزید جعفی گوید: هنگامی که خلافت به بنی امیه رسید، خونهای محترمی را ریختند و هزار ماه بر فراز منبرها امیر مؤمنان ? را لعن کردند و از او بیزاری جستند و در تمام بلاد بر شیعیان تنگ گرفتند و به خاطر بهره دنیایشان ریشههای آنان را در دنیا کندند و مردم را در تمام شهرها ترساندند تا آن جا که هر کس امیر مؤمنان ? را لعن نمیکرد و از او برائت نمیجست او را میکشتند، هر کس که میخواست باشد!
قَالَ جَابِرُ بْنُ یَزِیدَ الْجُعْفِیُّ: فَشَکَوْتُ مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ وَ أَشْیَاعِهِمْ إِلَى الْإِمَامِ الْمُبِینِ أَطْهَرِ الطَّاهِرِینَ زَیْنِ الْعِبَادِ وَ سَیِّدِ الزُّهَّادِ وَ خَلِیفَةِ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ? فَقُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ قَتَلُونَا تَحْتَ کُلِّ حَجَرٍ وَ مَدَرٍ وَ اسْتَأْصَلُوا شَأْفَتَنَا وَ أَعْلَنُوا لَعْنَ مَوْلَانَا أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ?ِ عَلَى الْمَنَابِرِ وَ الْمَنَارَاتِ وَ الْأَسْوَاقِ وَ الطُّرُقَاتِ وَ تَبَرَّءُوا مِنْهُ حَتَّى إِنَّهُمْ لَیَجْتَمِعُونَ فِی مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ? فَیَلْعَنُونَ عَلِیّاً ? عَلَانِیَةً لَا یُنْکِرُ ذَلِکَ أَحَدٌ وَ لَا یَنْهَرُ فَإِنْ أَنْکَرَ ذَلِکَ أَحَدٌ مِنَّا حَمَلُوا عَلَیْهِ بِأَجْمَعِهِمْ وَ قَالُوا: هَذَا رَافِضِیٌّ أَبُو تُرَابِیٌّ وَ أَخَذُوهُ إِلَى سُلْطَانِهِمْ وَ قَالُوا: هَذَا ذَکَرَ أَبَا تُرَابٍ بِخَیْرٍ فَضَرَبُوهُ ثُمَّ حَبَسُوهُ ثُمَّ بَعْدَ ذَلِکَ قَتَلُوهُ!
جابر بن یزید جعفی گوید: روزی در محضر امام مبین، پاکترین پاکان، زینت بندگان، آقای زهد پیشگان و خلیفه خدا بر بندگان، حضرت امام علی بن الحسین ? از ستم بنی امیه شکایت کردم و گفتم: ای پسر رسول خدا! بنی امیه ما را از زیر هر سنگ و کلوخی که یافتند، کشتند و بنیان ما را بر کندند و مولای ما امیر مؤمنان? را آشکارا بر منبرها، منارهها، بازارها و کوچههایشان لعن کردند و از او برائت جستند تا آن جا که در مسجد رسول خدا? جمع میشوند و آشکارا امیر مؤمنان? را لعن میکنند و هیچ کس نیز آنان را باز نمیدارد و از این کار نهیشان نمیکند و اگر کسی از ما آنان را از این کار زشتشان باز دارد، همگی بر او حمله میکنند و میگویند: این شخص رافضی و از پیروان ابوتراب است! و او را گرفته و به نزد سلطانشان میبرند و میگویند: این شخص از ابوتراب به خوبی و خیر یاد کرده است! پس او را میزنند [و شکنجه میکنند] و به زندانش میافکنند؛ سپس او را میکشند!!
فَلَمَّا سَمِعَ الْإِمَامُ? ذَلِکَ مِنِّی نَظَرَ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ: «سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ سَیِّدِی مَا أَحْلَمَکَ وَ أَعْظَمَ شَأْنَکَ فِی حِلْمِکَ وَ أَعْلَى سُلْطَانَکَ یَا رَبِّ قَدْ أَمْهَلْتَ عِبَادَکَ فِی بِلَادِکَ حَتَّى ظَنُّوا أَنَّکَ أَمْهَلْتَهُمْ أَبَداً وَ هَذَا کُلُّهُ بِعَیْنِکَ لَا یُغَالَبُ قَضَاؤُکَ وَ لَا یُرَدُّ الْمَحْتُومُ مِنْ تَدْبِیرِکَ کَیْفَ شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنَّا» قَالَ: ثُمَّ دَعَا? ابْنَهُ مُحَمَّداً? فَقَالَ: یَا بُنَیَّ؛ قَالَ: لَبَّیْکَ یَا سَیِّدِی.
هنگامی که امام زین العابدین? این سخنان را از من شنید، سر به سوی آسمان بلند کرد و فرمود:
«منزّهی ای پروردگار و آقای من! چقدر بردباری و چقدر شأنِ تو در بردباری بزرگ است و چقدر سطنتت بلند مرتبه است! بندگانت را در سرزمینهایت تا آن جا مهلت دادهای که گمان کردهاند برای همیشه مهلت دارند [و در امان هستند.] در حالی که تمام این کارها [و جنایتهایشان] پیش چشم توست!! ای کسی که قضای تو هرگز مغلوب نمیشود و تدبیر حتمی تو هرگز رد نمیشود و هر گونه که بخواهی و هر جا که بخواهی تدبیر و ارادهات را عملی میکنی! [و بر خواست تو کسی برتری نمیجوید] و تو داناتری بر مصالح ما از ما.»
سپس فرزندش امام باقر? را صدا زد و فرمود: پسرم! محمد? جواب داد: لبیک ای آقای من!
قَالَ?: إِذَا کَانَ غَداً فَاغْدُ إِلَى مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ? وَ خُذْ مَعَکَ الْخَیْطَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَ جَبْرَئِیلَ عَلَى جَدِّنَا? فَحَرِّکْهُ تَحْرِیکاً لَیِّناً وَ لَا تُحَرِّکْهُ شَدِیداً، اللَّهَ اللَّهَ فَیَهْلِکُ النَّاسُ کُلُّهُمْ!
حضرت فرمود: فردا صبح زود به مسجد رسول الله? برو و خود نخی را که توسط جبرئیل بر جدّ ما نازل شد، همراه خود ببر و به آرامی آن را حرکت بده؛ مبادا آن را به شدت تکان بدهی که همه مردم را هلاک خواهی نمود!
قَالَ جَابِرٌ: فَبَقِیتُ مُتَفَکِّراً مُتَعَجِّباً مِنْ قَوْلِهِ فَمَا أَدْرِی مَا أَقُولُ لِمَوْلَایَ? فَغَدَوْتُ إِلَى مُحَمَّدٍ? وَ قَدْ بَقِیَ عَلَیَّ لَیْلٌ حِرْصاً أَنْ أَنْظُرَ إِلَى الْخَیْطِ وَ تَحْرِیکِهِ فَبَیْنَمَا أَنَا عَلَى دَابَّتِی إِذْ خَرَجَ الْإِمَامُ? فَقُمْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ عَلَیَّ السَّلَامَ وَ قَالَ مَا غَدَا بِکَ؟ فَلَمْ تَکُنْ تَأْتِینَا فِی هَذَا الْوَقْتِ!
جابر گوید: من از فرموده امام زین العابدین? تعجب کردم و به فکر فرو رفتم و نفهمیدم که به مولایم چه بگویم! به همین جهت به خاطر اشتیاقی که به دیدن نخ و حرکت دادن آن [توسط امام باقر?] داشتم فردا سحرگاهان در حالی که هنوز هوا روشن نشده بود خود را [به در منزل مولایم] امام محمد باقر? رساندم! من هنوز بر مرکبم سوار بودم، که امام باقر? از منزل خارج شد. برخاستم و بر او سلام کردم. حضرت جواب سلام مرا داد و فرمود: در این بامداد چه چیزی تو را به این جا کشانده است؟! تو معمولا چنین وقتی نزد ما نمیآمدی!
فَقُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ سَمِعْتُ أَبَاکَ?ِ یَقُولُ بِالْأَمْسِ: خُذِ الْخَیْطَ وَ سِرْ إِلَى مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ? فَحَرِّکْهُ تَحْرِیکاً لَیِّناً وَ لَا تُحَرِّکْهُ تَحْرِیکاً شَدِیداً فَتُهْلِکَ النَّاسَ کُلَّهُمْ!
عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! شنیدم که پدرت دیروز فرمود: نخ را بگیر و به مسجد رسول الله? برو و به آرامی آن را تکان بده و مبادا آن را به شدّت حرکت دهی که همه مردم را هلاک خواهی ساخت!
فَقَالَ?: یَا جَابِرُ، لَوْ لَا الْوَقْتُ الْمَعْلُومُ وَ الْأَجَلُ الْمَحْتُومُ وَ الْقَدَرُ الْمَقْدُورُ لَخَسَفْتُ وَ اللَّهِ بِهَذَا الْخَلْقِ الْمَنْکُوسِ فِی طَرْفَةِ عَیْنٍ، لَا بَلْ فِی لَحْظَةٍ، لَا بَلْ فِی لَمْحَةٍ، وَ لَکِنَّنَّا عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ.
امام باقر? فرمود: ای جابر! اگر وقت معلوم و مهلت حتمی و اندازه مشخّصی که خدا برای این مردم در نظر گرفته است نبود، به خدا سوگند این مردم پَست را در یک چشم بر هم زدن، بلکه در یک آن، بلکه قبل از یک چشم بر هم زدنی در زمین فرو میبردم! ولی ما همان بندگان گرامی خداییم که در گفتار [و اراده و تصمیم] بر او سبقت نمیگیرند و به امر او عمل میکنند.
قَالَ جَابِرٌ: قُلْتُ لَهُ: یَا سَیِّدِی وَ لِمَ تَفْعَلُ هَذَا بِهِمْ؟!
جابر گوید: عرض کردم مولای من! چرا میخواهی با آنان چنین کنی؟!
قَالَ?: مَا حَضَرْتَ أَبِی بِالْأَمْسِ وَ الشِّیعَةُ یَشْکُونَ إِلَیْهِ مَا یَلْقَوْنَ مِنَ النَّاصِبِیَّةِ الْمَلاعِینِ وَ الْقَدَرِیَّةِ الْمُقَصِّرِینَ؟
امام فرمود: آیا دیروز در حضور پدرم نبودی که گروهی از شیعیان از بلاهایی که از طرف ناصبیان ملعون و جبریهای کوتاهی کننده [در انجام وظایف] بر آنان وارد میشود، به محضر او شکایت میکردند؟!
فَقُلْتُ: بَلَى یَا سَیِّدِی.
عرض کردم: بله، بودم ای مولای من!
قَالَ?: فَإِنِّی أُرْعِبُهُمْ وَ کُنْتُ أُحِبُّ أَنْ یَهْلِکَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ وَ یُطَهِّرَ اللَّهُ مِنْهُمُ الْبِلَادَ وَ یُرِیحَ الْعِبَادَ.
حضرت فرمود: به همین خاطر من آنان را خواهم ترساند و دوست دارم گروهی از آنان را نابود کنم تا خدا شهرها را از آلودگی وجود آنان پاک سازد و بندگانش را از دست آنان راحت کند!
قُلْتُ: یَا سَیِّدِی فَکَیْفَ تُرْعِبُهُمْ وَ هُمْ أَکْثَرُ مِنْ أَنْ یُحْصَوْا؟
عرض کردم: ای مولای من! چگونه آنان را میترسانی در حالی که آنان بیش از آنند که به شمار آیند؟!
قَالَ?: امْضِ بِنَا إِلَى الْمَسْجِدِ لِأُرِیَکَ قُدْرَةَ اللَّهِ تَعَالَى.
امام فرمود: به همراهم به مسجد بیا تا قدرت خدا را به تو نشان دهم!
قَالَ جَابِرٌ: فَمَضَیْتُ مَعَهُ إِلَى الْمَسْجِدِ فَصَلَّى رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ وَضَعَ خَدَّهُ فِی التُّرَابِ وَ کَلَّمَ بِکَلِمَاتٍ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ أَخْرَجَ مِنْ کُمِّهِ خَیْطاً دَقِیقاً یَفُوحُ مِنْهُ رَائِحَةُ الْمِسْکِ وَ کَانَ أَدَقَّ فِی الْمَنْظَرِ مِنْ خَیْطِ الْمَخِیطِ ثُمَّ قَالَ?: خُذْ إِلَیْکَ طَرَفَ الْخَیْطِ وَ امْشِ رُوَیْداً وَ إِیَّاکَ ثُمَّ إِیَّاکَ أَنْ تُحَرِّکَهُ!
جابر گوید: پس از این سخن امام به همراه ایشان به مسجد رفتم. امام دو رکعت نماز گذارد، سپس گونهاش را بر خاک گذاشت و کلماتی بر زبان جاری کرد؛ سپس سرش را بلند نمود و نخ نازکی را که از آن بوی مشک متصاعد بود از جیبش بیرون آورد که از نخ سوزن هم باریکتر می! سپس فرمود: یک طرف آن را بگیر و به آرامی جلو برو و خیلی مواظب باش که آن را حرکت ندهی!
قَالَ جَابِرٌ: فَأَخَذْتُ طَرَفَ الْخَیْطِ وَ مَشَیْتُ رُوَیْداً.
جابر گوید: پس از امر امام، من یک طرف آن نخ را گرفتم و به آهستگی جلو رفتم.