سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که آرزو را دراز کرد ، کردار را نابساز کرد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :6
بازدید دیروز :6
کل بازدید :220233
تعداد کل یاداشته ها : 110
103/2/5
9:32 ص





Powered by WebGozar

موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
خادم الجواد[10]
کانون فرهنگی مسجد جواد الائمه شهرستان اندیمشک درآغاز دهه هفتاد تاسیس شد و از همان ابتدا با یک برنامه منظم و منسجم جهت پر بار کردن اوقات فراغت و جهت دادن به برنامه های فرهنگی ، کار فرهنگی خود را آغاز کرد. یکی از موفقیتهای بزرگ این کانون همفکری و وجود نیروهای جوان و خوش فکر می باشد که با همکاری مستمر خود توانسته اند طراوت خاصی به برنامه های کانون ببخشند و وجود روحانیت در این مجموعه باعث شده که این مجموعه ، یکی از مجموعه های کاملاً دینی در سطح شهرستان مطرح شده و برنامه های برگزاری دعای توسل و زیارت عاشورا و همچنین مراسم جشن و عزاداری در ایام مختلف سال و چاپ و نشر ماهنامه های دینی در سطح شهرستان و نماز جمعه از کارهای موفق این مجتمع محسوب می شود محور اصلی در این برنامه ها آموزش متون دینی و آگاهی از مسائل روز و برگزاری کلاسهای متناسب در گروههای سنی مختلف بوده که تا کنون هم با پیشرفت و نوآوری همراه بوده و هر ساله برنامه های این کانون در قالبهای جدید همراه با روشهای روز برگزار می گردد.

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

در روزی از روزها پیرمردی در زمین کشاورزی به شدت مشغول کار در مزرعه بود.ناگهان مسافری بر حسب اتفاق از آنجا میگذشت،می گفت میخواهم به مدینه بروم،پیرمرد زارع به او گفت میهمان ماباش!وانگهی وقت اذان شد،آن پیرمرد وضویی گرفت که شخص مسافر میگوید: من تمام طهارت را در وضویش میدیدم و در نمازش اوج صفا متجلی بود لذا با خود گفتم این پیرمرد بیل بدست کشاورز چطور اینطور رشد کرده. دو بقچه داشت دریکی نان جوی خشک شده ودر دیگری یک ظرف آب.

مرد مسافر نقل میکند: آن نان خشک را با پای خودش میشکست و به سختی میل میکرد و این کار را با روحیه ای بالا که ناشی از عبودیت و بندگی اش بود انجام میداد؛نان جو را بسوی من تعارف کرد! فرمود بفرما!!!

 

او با این سن مخصوصش تا صبح مشغول همین کار بود...

بیچاره این مسافر که در تمام عمر خود انسانی اینگونه ندیده بود !

در نظرش انسان بسیار فوق العاده ای بود!

در اوج سادگی فراست را در منتهای خود، در او میدید!

با خود میگفت:چه صبری،چه تواضعی!چه خلوصی!کشاورز تا این حد از سادگی و صفا ندیده ام!

 

فی الجمله؛آن کشاورز گفت:این غذای من است.من حواله ات میدهم به سفره ای که همیشه پهن است.مسافر گفت:آن سفره کجاست:کشاورز گفت:برو مدینه،آری برو کوچه بنی هاشم،آنجا خانه شخصی است که او را کریم اهل بیت مینامند!فقرا همه اورا میشناسند؛او امام حسن مجتبی(ع) است.گفت چشم؛

 

مسافر میگوید:خانه را پیدا کردم و در زدم دیدم عده ای نشسته اند و سفره ای پهن است انگار همیشه پهن است و عده ای به این سفره عادت کرده اند.

غذای لذیذ و نرو و گرمی بود نان نرمی هم با آن توام بود و خود آن کریم هم پذیرایی میکرد.

مسافر میگوید:تا دست به غذا بردم ناگهان تصویری از آن پیرمرد با صلابت و ابهت ودر عین حال متواضع در ذهنم متداعی شد و به ذهنم آمد که بروم و این غذا را با او بخورم. آن کریم گفت:کجا میروی!

 

مسافر گفت: پیرمردی با این اوصاف در بیرون شهر سراغ دارم او غذایش به گونه ای است که من نمیدانم چگونه آن را میل میکند. ناگهان کریم زانو زد و بلند بلند به شدت میگریست و میگفت:

 

آن زندگی مخصوص اوست،او پدرم علی است!

هیچ کدام از ماها،هیچ کدام از انسانها،هیچ کدام از اهل بیت، نمیتوانیم چون او زندگی کنیم ؛وکسی توان زندگی کردن آن گونه را ندارد.

او لباسش با همه ما متفاوت است،فکرش متفاوت است،اشکش متفاوت است،مدیریتش متفاوت است و توجهش به ایتام متفاوت است.

 

واین است که میگوییم علی(ع) الگوی تمام عیار بشریت است...

 


  
  
پیامهای عمومی ارسال شده