(متولد543-متوفى 598 ه.ق)
«ابن ادریس حلى،از فحول علماى شیعه است.خودش عرب است و شیخطوسى جد مادرى او(البته مع الواسطه)به شمار مىرود.به حریت فکر معروفاست،صولت هیبت جدش شیخ طوسى را شکست،نسبتبه علماء و فقهاء تاسر حد اهانت،انتقاد مىکرد.در سال 598 در سن 55 سالگى درگذشت.
کتاب نفیس و معروف او در فقه به نام«سرائر»است.گفتهاند که ابن ادریس ازتلامذه سید ابو المکارم ابن زهره بوده است،ولى بنا بر تعبیراتى که ابن ادریس درکتاب«الودیعه»از کتاب السرائر مىکند،چنین برمىآید که صرفا معاصر وى بودهاست و او را ملاقات کرده است و در برخى مسائل فقهى میان آنها مکاتباتى رد وبدل شده است.» (1)
او در سال543 هجرى در مرکز حله قدم به عرصه حیات نهاد.تولد او در یک خانواده روحانى و معنوى صورت گرفت.او از محضر ابن زهره فقیه نامدار کسب علمنمود.
برخى از سرزمینها هستند که از نوعى رحمت و برکتخاصى برخوردارند واطراف و اکناف آن از مبارکى و میمنتخاصى بهرهمند هستند،به تعبیر قرآن مجید،اطراف آن مبارک و میمون است.«حله»که واقع بین کوفه و بغداد است،از آن گونهسرزمینهاى رحمتخیز و برکت آفرین است که تاکنون علماء و فقهاى نامدار وخدمتگزار دین تحویل جامعه اسلامى داده است و چندین چهره سرشناس و معروفاز فقهاء ما منسوب به آن منطقه هستند که روزگارى مرکز علمى و تدریس شیعیان بودهاست. (2)
علامه حلى در آسمان علم و فضیلت،و در میان انبوه فقهاى نامدار شیعه،همچون یک ماه مىدرخشد و آراى فقهى،اصولى و منطقى او در کتابهاى علمى ازبرجستگى خاص برخوردار است.او یکى از استوانههاى محکم و پایدارى است که درحساسترین مراحل فکرى و اجتماعى شیعه درخشیده و اطراف خود را منور ساختهاست.
او قطب دایره تحقیق و فضیلت،ستاره درخشان فقه و فقاهت و یکى دیگر ازفرزانگان شهر حله است.شهرى که به دستور امیر سیف الدوله صدقة بن منصورمزیدى اسدى از امراء دولت دیالمه در سال 495 ه.ق بناگذارى و پىریزى شده است.
به همین جهت گاهى آن شهر،«حله مزیدیه»گفته مىشود و آن یکى از شهرهاىمعروف بین نجف اشرف و حائر مقدس حسینى(ع)است که در دو سمتشط فراتقرار گرفته است و به منزله دو طرف بغداد است که در شرق دجله و غرب آن قرار گرفتهاست و این شهر از روز نخستبر اساس تشیع پایهگذارى شده است و از آن منطقهعلماء و بزرگان متعددى برخاستهاند که شرح حال برخى از آنان گذشته است و طبقروایتى که علامه مجلسى در کتاب«السماء و العالم»بحار نقل کرده است،ابو حمزهثمالى از اصبغ بن نباته روایت کرده است که گوید:«به هنگام عبور امیر المؤمنین على(علیه السلام)به طرف صفین،همراه او بودم که روى تپهاى قرار گرفت.سپس بهنیزارى که میان بابل(عراق)و آن تپه قرار گرفته بود اشاره نمود و فرمود:«شهرى و چهزیبا شهرى!»عرض کردم سرور من،به شهرى اشاره مىکنید،آیا در اینجا شهرى بودهاست که آثارش از بین رفته است؟فرمود:«نه بلکه شهرى به وجود خواهد آمد که به آنحله سیفیه خواهند گفت.در آن شهر اقوام نیکوکارى زندگى خواهند کرد.اگر یکى ازآنان سهم خود را به خداوند نذر کند،وفاء به آن مىنماید.» (3)
علامه نورى در فائده سوم از خاتمه مستدرک مىنویسد:«ابو عبد الله محمد بناحمد بن ادریس عجلى حلى،عالم بزرگوار و معروفى است که بزرگان فقها در اجازاتخود به عظمت مقام علمى،فهم و دقت او اعتراف کردهاند و او را ستودهاند.» (4)
ابن داود در رجال خود مىگوید:«وى پیشواى فقهاى حله،در علوم متقن وداراى تصنیفات بسیار است.» (5)
فقیه بزرگ،شهید اول(قدس سره)در اجازه خود او را با این عبارات:شیخ امام،علامه شیخ العلماء و رئیس المذهب ستوده است. (6)
محقق دوم نیز در اجازه قاضى صفى الدین مىنویسد:«روایت مىکنم تمامتصنیفات و روایات شیخ امام سعید محقق،حبر العلماء،فخر الملة و الحق و الدین،ابى عبد الله محمد بن ادریس حلى را.»
محدث عالى مقام،شیخ حر عاملى در کتاب«امل الآمل»مىنویسد:«دانشمندانمتاخر ما،ابن ادریس را بسیار ستودهاند و کتاب«سرائر»او را با آنچه در آخر آن از کتاب!119 و اصول متقدمین نقل کرده است،مورد اعتماد قرار دادهاند.علامه حلى و سایر علماء،احوال او را در کتب استدلالى خود نوشته و اکثر آن را پذیرفتهاند.» (7)
همچنین دانشمند نامى،شیخ یوسف بحرانى که از علماى معتدل اخبارى است،در«لؤلؤة البحرین»مىنویسد:
«وى فقیه و اصولى خالص و مجتهد صرف بود،او نخستین کسى است که بابنکوهش از شیخ طوسى(ره)را به روى دیگران گشود،و گر نه قبل از وى دانشمندانى کهدر عصر شیخ بودند، غالبا به روش شیخ عمل مىکردند،تا آنکه نوبتبه او رسید،آنگاه محقق اول(مؤلف شرایع)،و علامه حلى در موارد بسیارى به نکوهش وى(ابنادریس)پرداختند،او و آراء و اقوالش را به باد انتقاد و طعنه گرفتند.ولى حقیقت امر ایناست که فضل و بزرگوارى او در میان شیعه منکر ندارد.بهترین تعبیر و تعریفى که درکتب مربوطه به این فقیه عظیم الشان دیده شده است، چند سطر مختصر و دلپذیر ولطیف است که شهید سعید،قاضى نور الله شوشترى در کتاب نفیس«مجالس المؤمنین»نوشته است.این عبارت کوتاه،به قدرى مناسب و جالب و استوار به قلم آمده است کهبه خوبى مىتواند معرف کامل فخر الدین محمد بن ادریس حلى باشد.او مىنویسد:
«در اشتعال فهم و بلند پروازى،از فخر الدین رازى بیش،و در علم فقه ونکتهپردازى از محمد بن ادریس شافعى در پیش است،کتاب«سرائر»که از جملهمصنفات شریفه اوست،در دقت فهم و کثرت علم او دلیلى ظاهر و برهانى باهر است.
او را بر تصنیفات شیخ اجل ابو جعفر طوسى ابحاث بسیار است و در اکثر مسائل فقهىاو را خلافى یا اعتراضى یا استدراکى هست.» (8)
دانشمندان در کتاب اصول،اخبار معصومین(علیهم السلام)را به دو گونه تقسیمکردهاند:خبر متواتر و خبر واحد.
خبر متواتر روایتى است که جمعى از راویان طورى آن را نقل کردهاند که احتمالتبانى بر دروغ و جعل خبر،محال باشد و به خودى خود انسان یقین به راستى وواقعیت آن پیدا مىکند،ولى خبر واحد عکس آن است،یعنى به تنهایى و بدون انضمامقرائن خارجى،مفید علم و یقین نیست.
دانشمندان ما در کتب اصول با دلیلهاى متقن،خبر واحد را بدون انضمام قرینهپذیرفته و به حکم عقل آن را مورد عمل قرار مىدهند،ولى جمعى که ابن ادریس ازجمله آنهاست،نظر به اینکه خبر واحد مفید ظن و گمان است،آن را نپذیرفته و به مفادآن عمل نکردهاند.
گذشته از مخالفتى که ابن ادریس با مکتب شیخ نمود و براى او گران تمام شد،موضوع مخالفت وى با سایر فقهاء در مساله خبر واحد نیز بیشتر موجب سر و صداگردید،در میان فقهاى ما تنها ابن ادریس نیست که خبر واحد را حجت و معتبرنمىداند،بلکه جز او جمعى هم بدین عقیده بودند،با این فرق که ابن ادریس به واسطهمزاج حادى که داشته،طبق معمول بیش از دیگران آن را دنبال کرده و براى قبولاندن آنپافشارى نموده است،تا جائیکه نظریه او در این باره مورد گفتگوى بسیار واقع شده،جمعى از او سخت انتقاد نموده،و گروهى به دفاع و توضیح مقصد وى برخاسته و برمخالفین او اعتراض کرده و گفتههاى دیگران را بىانصافى در حق ابن ادریسدانستهاند.
ابن داود که معاصر علامه حلى است،در رجال خود مىنویسد:«ابن ادریس بهکلى از اخبار اهل بیت(ع)دورى جسته است.»
مؤلف نقد الرجال مىگوید:«ابن داود به همین دلیل ابن ادریس را در باب«ضعفاء»نام برده، ولى بهتر این بود که او را در باب«ممدوحین»ذکر مىکرد.»
رجالى دانشمند مشهور،شیخ ابو على حائرى در کتاب«منتهى المقال»بعد از نقلعبارت مزبور،مىگوید:«گزاف گویى ابن داود و عدم رعایت جهت انصاف او،بر کسى! پوشیده نیست،چه که نکوهش از این دانشمند بزرگ،مخصوصا با این علتى که ذکرکرده(که چون خبر واحد را معتبر نمىدانسته،به کلى از اخبار اهل بیت(ع)دورىجسته است)چندان بىپایه است که حد ندارد،زیرا:
اولا:عمل کردن ابن ادریس و اعتماد وى به بسیارى از اخبار-مخصوصا که اودر آخر سرائر از کتب قدما آورده است-چیزى نیست که بر اهل دانش پوشیده باشد.
ثانیا:در میان فقهاى ما تنها ابن ادریس نیست که عمل به خبر واحد نکرده است،بلکه جمعى از بزرگان علما،مانند سید مرتضى،ابو المکارم ابن زهره،ابن قبه و دیگراننیز عمل به خبر واحد را معتبر نمىدانند.
پس اگر عمل نکردن به خبر واحد،موجب تضعیف ابن ادریس باشد،باید اینبزرگان را هم تضعیف کرد،در صورتى که هیچ کس آنها را ضعیف ندانسته است.»
مؤلف«لؤلؤة البحرین»نیز در این خصوص در دفاع از ابن ادریس مىگوید:
«اگر او مسالهاى از مسائل فن(خبر واحد)به اشتباه رفته باشد،این موجبنمىشود که او را این طور مورد سرزنش قرار دهیم،زیرا بسیارى از دانشمندان امثال اورا مىبینیم که این گونه اشتباهات داشتهاند،به خصوص در امثال این مساله(یعنى عملنمودن به خبر واحد) (9)
فاضل نامى،استاد على دوانى مىنویسد:
اغلب علماى تراجم ابن ادریس را نواده شیخ طوسى دانستهاند،بدون اینکه تاکنون معلوم شده باشد که وى از کجا و چگونه به شیخ مىپیوندد.یکى مادر او را دخترشیخ مىداند و دیگرى شیخ را دایى او دانسته و سومى شخصى را نام«مسعود بن ورام»را که تا کنون هویت او معلوم نگشته،جد مادرى او و پدر زن شیخ معرفى کرده است وچهارمى مسعود بن ورام را همان مسعودى،مؤلف«مروج الذهب»جد شیخ طوسى وجد مادرى ابن ادریس مىداند.این اقوال پریشان به قدرى با هم ضد و نقیض هستند کهنمىتوان آنها را جمع و جور کرد.محدث متتبع مرحوم حاج میرزا حسین نورى درخاتمه مستدرک چون چیزى از اقوال مربوطه دستگیرش نشده،مىگوید این اقوالگذشته از اینکه تخمین است و ماخذ محکمى ندارد، اصولا از محالات عادیه به شمارمىرود.
ما نیز چندان که در کتاب«السرائر»نگریستیم،جایى نیافتیم که ابن ادریس شیخرا جد خود دانسته و اعتراف به این نسبت نموده باشد.
او داراى تالیفات متعددى است که السرائر الحاوى لتحریر الفتاوى،تلخیصتفسیر تبیان شیخ طوسى و التعلیقات حواشى و ایرادات بر تفسیر التبیان از معروفترینتالیفات او مىباشد. (10)
در لؤلؤة البحرین از رساله مشهور کفعمى که درباره وفیات دانشمندان نوشتهاست،نقل مىکند که گفته است:ابن ادریس فرموده من در سال 558 بالغ گشتم،سپساز صالح فرزند وى نقل مىکند که گفت:«پدرم محمد بن ادریس روز جمعه وقت ظهرروز هیجدهم ماه شوال سال 598 وفات یافت.»
بنابر این چنانکه بر خواننده پوشیده نیست،تولد ابن ادریس سنه543 و مدتعمر او 55 سال مىباشد،جاى بسى تعجب است که عالم معروف،شیخ ابو على در«منتهى المقال»عمر او را 25، و دانشمند جلیل،شیخ عبد الله مامقانى در«تنقیح المقال»35 سال مىدانند و با اینکه هر دو مطلب فوق را از کفعمى نقل کردهاند،مىگویند:«دراین زمانها در السنه عوام مشهور است که عمر ابن ادریس به واسطه اسائه ادب به مقامجدش کوتاه گشت.»در صورتیکه با توضیحى که ما دادیم مطلب این طور نیست و بایداین را از اغلاط مشهوره دانست.
در«نخبة المقال»آمده است:
ثم ابن ادریس من الفحول و متقن الفروع و الاصول عنه النجیب بن نما الحلى حکى جاء مبشرا مضى بعد البکاء
که عدد کلمه«مبشر»543،و کلمه«بکاء» 55 که مدت عمر اوست. (11)
------------------------------
پىنوشتها:
1- آشنایى با علوم اسلامى،ص299.
2- در فرهنگ معین آمده است:«حله شهرى بود در عراق میان کوفه و بغداد در ساحل رود فرات»،و سپسمىافزاید:«حلى ابو القاسم نجم الدین جعفر بن حسن بن یحیى معروف به محقق اول یا محقق حلى ازبزرگان فقیهان شیعه(متوفى676)وى معاصر نصیر الدین طوسى بود.او از پدر خویش اجازه گرفت.ازتالیفات او:شرائع الاسلام،نافع،معتبر مکاسب در اصول دین،نکت النهایه(شرح نهایه شیخ طوسى)،معارج(اصول فقه)،تنبیه(منطق)و نهج الاصول را باید نام برد.»(فرهنگ معین،بخش اعلام،ج 5،ص465).
3- مدرک سابق،ص 271.
4- تاسیس الشیعه،ص 305.
5- مکتب اسلام،سال دوم،شماره نهم،ص 58 تا63.
6- تاسیس الشیعه،ص 305.
7- ریحانة الادب،ج7،ص379.
8- مکتب اسلام،سال دوم،شماره نهم،ص 62.
9- ریحانة الادب،ج7،ص377.
10- ریحانة الادب،ج7،ص 378.
11- ریحانة الادب،ج7،ص379.